با آن ریش های پشمکی  و موهای فرفری که بی شباهت به سیم ظرف شویی نبود و معلوم نبود از کجای سرش در می آمدند طوری به آدم خیره می شد که موهایت سیخ می شد. هر هفته پیرزنی که هیچ کس نفهمید آخر کیست. سه شنبه ها با زنبیلی پر از غذاهای عجیب غریب وارد خانه اش می شد و برمی گشت.  همه آقای زاهدی را با آن پالتوی مشکی پر از رگه های کهنگی اش که در زمستان و تابستان می پوشید می شناختند. وقتی در حیاط کثیف آپارتمان تنها جایی که او برای بیرون رفتن داشت با آن چند درخت نیمه جان خلوت می کرد و قدم می زد.

هر وقت از جلو در خانه اش رد می شدی خوفی تو را می گرفت. صدای زمزمه های پراکنده ای را می شنیدی که نمی دانستی از کدام سوراخ در می آیند. پله ها را یکی دو تا می کردی و سریع از آنجا می گریختی. همه در این آپارتمان زهوار در رفته ی کلنگی می دانستند طبقه ی اول این آپارتمان مردی با روح زن مرده اش زندگی می کند. . اما کسی نمی دانست چرا مردم این حرف را میزنند. مادرم می گفت صدای فریادش را چندین بار شنیده است و می داند روح زن مرد او را نفرین کرده است. همیشه همه عذاب رد شدن از پله های طبقه اول را به سختی به جان می خریدند. تا بلاخره همین هفته ی پیش بود که با مردنش خیال همه ما را راحت کرد. مخصوصا ما که همسایه ی بالایی او بودیم. همیشه می ترسیدیم روح زنش  از دودکش ها وارد خانه مان شود. مادرم بعد از اتمام زمستان با عجله سوراخ دوکش بخاری را حسابی چفت و بست می کرد. رویش هم قاب عکس عروسی اش را می گذاشت و با خودش می گفت جز گرما نباید چیزی از سوراخ بخاری رد شود. می گفت روح فقط از گرما می ترسد.

امروز بعد از یک هفته از مرگش در چوبی آن خانه ای که هیچکس تا به حال داخلش نرفته بود باز بود. کنجکاوی ام بر ترسم غلبه کرد. آفتاب بی حال غروب اتاق را به زور نورپاشی می کرد. اولین چیزی که به چشمم خورد کاغذ بود و بازهم کاغذ هایی پر از دست نوشته، همه جای اتاق روی زمین و مبل ها،  آبشار کاغذ ها در آخر به میز تحریری که چشمه ی آن بود منتهی می شد. به آرامی جلوتر رفتم نگاهی به کاغذی که انگار روی همه ی کاغذ های میز بود انداختم به نظر می آمد تازه ترین نوشته ی او باشد و خودنویس مشکی که همانجا گوشه ی کاغذ جان داده بود و جوهرش نصف کاغذ را خراب کرده بود و حالا اثر انگشت آقای زاهدی رویش  انتظار می کشید. فقط جمله ای روی کاغذ رها شده بود:
این شاید هزارمین بار است که برایت نامه می نویسم همسرم اما فکر کنم این هم خوب از کار در نیاید.

WROTE BY AVASHK


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

sarjoo ارایه دهنده برنامه تغذیه بدنسازی جشن مدارس John لیبرا Jacob وبلاگ آموزشی سرور Betamine Sierra به عشق ظهور به شرط بصیرت به امید شهادت